loading...
مادر آسمونی
لینک باکس
حدیث
آخرین ارسال های انجمن
سیّد پوریا بازدید : 28 شنبه 26 فروردین 1391 نظرات (0)

عيادة نساء المهاجرين والأنصار لها ليهاالسلام لما رجعت فاطمة عليهاالسلام إلى منزلها فتشكت- و كان وفاتها في هذه المرضة- دخل إليها النساء المهاجرات والأنصاريات عائدات، فقلن لها: كيف أصبحت يا ينت رسول‏اللَّه؟(1) (فحمدت اللَّه و صلت على أبيها، ثم) (2) قالت: أصبحت (3) واللَّه عائفة (4) لدنياكن، قالية لرجالكن. (5) لفظتهم بعد(6) أن (7) عجمتهم، و شناتهم (8) بعد أن (9) سبرتهم. (10) 
فقبحاً لفلول الحد (11) و خور القناة و خطل الرأي (و عثور الجد و خوف الفتن)! (12) و (13) «لبئس ما قدمت لهم أنفسهم، أن سخط اللَّه عليهم و في العذاب هم خالدون». (14) 
لا جرم (15) (واللَّه)(16) لقد قلدتهم ربقتها (و حملتهم أوقتها) (17) و شننت (18) عليهم عارها. (19) فجدعا و عقرا و بعدا(20) للقوم الظالمين.(21) 

عيادت زنان مهاجر و انصار 
هنگامى كه حضرت زهرا عليهاالسلام به خانه بازگشت و مريض شد- كه شهادت حضرت هم در اثر آن بيمارى بود- زنان مهاجر و انصار به عيادت حضرت آمدند و گفتند: اى دختر پيامبر، حالتان چگونه است؟ 
حضرت حمد الهى بجاى آورد و بر پدر بزرگوارش درود فرستاد و سپس فرمود: 
صبح كرده‏ام در حالى كه به خدا سوگند از دنياى شما متنفرم و آن را رها كرده‏ام، و نسبت به مردان شما غضبناكم. با امتحانِ اول آنان را به دور افكندم و با آزمايشِ عمقِ ايمانشان آنان را مورد غضب و ملامت قرار دادم. 
پس ننگ بر كُند شدن شمشير و بى‏استقامتى نيزه و اضطراب فكر و تزلزل روح جديت و ترس از فتنه و جنگ! (22) 
و چه بد است آنچه براى آينده‏ى خود مهيا كرده‏اند كه خداوند بر آنان غضب كرده و دائماً در عذاب خواهند بود. 
بنابراين چاره جز اين نبود كه قلاده‏ى آن را بر گردنشان افكندم و سنگينى آن را بر دوششان قرار دادم و ننگ آن را بر سرشان افكندم. 
پس خير از ظالمين دور باد و به بلا دچار شوند و از آثار نيك محروم باشند و از رحمت خدا دور گردند. 

  1ـ هكذا فى «ألف»، و في سائر النسخ هكذا: لما اشتد بفاطمة عليهاالسلام الوجع و اشتدت («ز»: ثقلت) علتها، اجتمعت عندها نساء المهاجرين والأنصار («ى»: ذا صباح)، فقلن لها: يا بنت رسول‏اللَّه، كيف أصبحت من علتك («ه» عن ليلتك)؟ و في «د»: دخلن نسوة من المهاجرين والأنصار على فاطمة بنت رسول‏اللَّه صلى اللَّه عليه و آله فقلن لها: السلام عليك يا بنت رسول‏اللَّه: كيف أصبحت؟ و في «ع»: قيل لما مرضت فاطمة عليهاالسلام دخل عليها نساء المهاجرين والأنصار يعدنها فقلن: كيف أصبحت من علتك يا بنت رسول‏اللَّه؟ فقالت... 
2ـ الزيادة من «ب».
3ـ «م»: واللَّه أصبحت. 
4ـ العائف: الكاره للشيى‏ء المتقذر له التارك له. و في «ك»: عافية. 
5ـ اى مبغضة، و في «ألف» خ ل و «ج» و «ب» و «ل» و «و» و «ى» في الموردين هكذا: لدنياكم و لرجالكم، و في «ج»: دنياكم- بدون اللام-. و لعل إتيان الضمير بصورة المذكر باعتبار تعميم خطابها إلى جميع أهل المدينة، لا خصوص النساء الحاضرات. 
6ـ «ل»: قبل. فيكون المعنى ظاهرا: انى كنت عالمه بقبح سيرتهم فطرحتهم، ثم لما اختبرتهم تأكد انكارى بعد الاختبار. 
7ـ «ك» و «ج»: إذ. و في «ع»: لفظتهم بعد ان عرفتهم. 
8ـ «د»: سئمتهم. 
9ـ «ك»: إذ. 
10ـ فى «ألف» خ ل من قولها عليهاالسلام لفظتهم...» إلى هنا هكذا: شناتهم بعد إذ (خ ل: أن) عرفتهم و لفظتهم بعد إذ (خ ل: أن) سبرتهم و رميتهم بعد أن عجمتهم. لفظ أي طرح. عجم أي عض. سبر أي اختبر. فيكون كنايه عن امتحانهم أي طرحتهم و ابغضتهم بعد امتحانهم و مشاهده سيرتهم و أطوارهم. 
11ـ «ك»: فقبحاً لأفون الرأي و خطل القول و خور القناة. والفلول اى الثلمة والكسر فى حد السيف، والخور: الضعف، و خطل الراى فساده و اضطرابه، والختل- بالتاء- تخادع عن غفلة. 
12ـ الزيادة من «ألف»، و في «ألف» خ ل هكذا: و خوف الغبن. والعبارة في «د» هكذا: فقبحاً لفلول الحد واللعب بعد الجد و قرع الصفاة و صدع القناة و ختل الآراء و زلل الأهواء. والصفاة: الحجر الأملس أي جعلتم أنفسكم مقرعاً لخصامكم حتّى قرعوا صفاتكم و ينال كل أحد منكم بسوء، و صدع القناة أي شقّها. 
13ـ الواو لاتوجد في «ألف» و «د» و «ه» و «ع»، و في «ى»: و بئس. 
14ـ سورة المائدة: الآية 80 و في «ع»: ان سخط اللَّه عليهم لقد قلدتم.... 
15ـ «ك»: و لا جرم. 
16ـ الزيادة من «ك» و «ألف» خ ل. 
17ـ الزيادة من «د»، والأوق: الثقل. 
18ـ «ج»: سننت عليهم عارها، والسن، الصبّ المتصل. و في «د» و «م» و «و» و «ع»: شنّت، فالعبارة على هذا تكون بصورة المؤنث في الموارد الثلاثة: قلدتهم ربقتها و حملتهم أوقتها و شنت عليهم غارتها. و ما في المتن بصيغة المتكلم في الموارد الثلاثة. و شننت أي صببته متفرقاً. 
19ـ «ألف» خ ل و «ه» و «م» و «و» و «ع»: غارتها. «ج»: عارتها. 
20ـ فى «ج» و «م» و «ل» مكان «بعداً» كلمة «سحقاً». و في «ك» مكان «عقراً و بعداً» كلمة «رغماً». جدعاً لك: جعلك اللَّه معيباً و قطع منك الخير. و عقر الأمر: لم ينتج عاقبة. 
21ـ من قوله «لا جرم» إلى هنا ليست في «ى».
22ـ «د»: ننگ بر كندى شمشير و بازى گرفتن امور بعد از جدى بودن آن، و آسيب‏پذيرى مردم و شكاف برداشتن نيزه‏ها و فريب خوردن افكار و لغزش خواسته‏ها.

سیّد پوریا بازدید : 19 شنبه 26 فروردین 1391 نظرات (0)

بعد از آنكه به خانه حضرت زهرا سلام‏اللَّه‏عليه هجوم آوردند، اميرالمؤمنين عليه‏السلام كه به گفته سلمان، مى‏توانست با نيم‏نگاهى زمين و زمان را درهم پيچيد و هستى‏شان را بگيرد، به محاصره درآوردند و ريسمان به گردنش انداخته و با شدت هرچه بيشتر مى‏كشيدند. 
حضرت زهرا سلام‏اللَّه‏عليه گرچه درد و رمقش را برده و از پايش انداخته. اما او آموزگار شهادت بود، و خود به ما آموخته بود كه حيات آدمى در گرو انتخاب اوست. و چه انتخابى بالاتر از كشته شدن در راه ولايت. 
پس بايد همين نيم رمق را هم در پاى على عليه‏السلام ريخت و تمامى هستى خود را با خدا يكجا معامله كرد. اين بود كه بى‏درنگ خود را با همه جراحت و نقاهت از جا كند و بين اميرالمؤمنين عليه‏السلام و آنها حائل كرد. كه به خدا قسم نمى‏گذارم على را ببريد. اى واى بر شما چه زود به خدا و رسولش خيانت كرديد. اين است معناى محبت به اهل‏بيت رسول صلى اللَّه عليه و آله و عمل به آن همه سفارشهاى او؟!؟ 
به خدا قسم اى زاده خطاب اگر بيم اين نداشتم كه بيگناهان گرفتار بلاى الهى شوند، نفرين مى‏كردم و آنگاه مى‏يافتى كه نفرين من چه زود تحقق مى‏پذيرد هنوز كلامش را به آخر نرسانده بود كه يكبار ديگر، صفير تازيانه‏اى سينه آسمان را شكافت و باز هم بر اندام شقايق خطى از خون كشيد. 
عرش لرزيد، بچه‏ها، زينبين و حسنين عليهم‏السلام را مى‏گويم نزديك بود جان دهند. خدايا فقط تو مى‏دانى بر اهل خانه چه گذشت. آنگاه كه بر جاى جاى بوسه‏هاى رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله خطى از خون نشست كه هيچ زبانى را توان گفتن و هيچ گوشى را ياراى شنيدن نيست. حضرت زهرا سلام‏اللَّه‏عليه از پا افتاد، آخرين سنگر ولايت براى دقايقى فروريخت، مشتى رجاله، اميرالمؤمنين را كشان‏كشان به مسجد بردند، هر كه مى‏ديد بر حال على عليه‏السلام رقت مى‏برد. كوچه‏ها از آدم‏نماها پر بود، همه براى ديدن ريسمان بر گردن خورشيد و مظلوميت محض، گردن مى‏كشيدند اميرالمؤمنين عليه‏السلام در راه رو به سوى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله كرد و همان گفت كه هارون به برادرش موسى در مقابل يهود بنى‏اسرائيل گفت: يابن ام، ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى، برادر، اين قوم بر من مسلط شدند و نزديك است مرا بكشند. 

سیّد پوریا بازدید : 31 شنبه 26 فروردین 1391 نظرات (0)

 چون پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله وفات كرد و دشمنان على و فاطمه عليهاالسلام با يك برنامه‏ريزى حساب شده‏ى قبلى توانستند خلافت را از دست على عليه‏السلام گرفته و صاحب حق را از حقش محروم كنند، متقابلاً دختر گرامى پيامبر اسلام نيز با تمام توان وارد ميدان سياست شده و با انواع راهها و شيوه‏ها، عليه حكومت غاصب قيام كرد. 
او در كنار اميرالمؤمنين به همراه فرزندانش (حسن و حسين عليهم‏السلام) تا چهل روز پس از رحلت رسول خدا به در خانه‏هاى مهاجرين و انصار مى‏رفت و آنان را در غصب خلافت، توسط حكومت وقت هشدار مى‏داد. (1) 
فاطمه عليهاالسلام در مسجد رسول خدا در ميان مهاجرين و انصار با ابوبكر به مبارزه برخاست و او را كه غاصب فدك بود محكوم كرد و مردم حاضر در مسجد را با سخنان خود به گريه واداشت و جوى فراهم ساخت كه همه دانستند كه دختر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله مظلوم شده است. 
زهراى مظلوم چون نتوانست در برابر غاصبان خلافت، كارى به پيش برد و حق بر باد رفته‏ى خويش را پس بگيرد، روش مبارزاتى خود را به صورت گريه شروع كرد و شب و روز با اشك چشم خود نشان داد كه از حكومت وقت ناراضى است، اگر چه ظاهراً رحلت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و فراق پدر، انگيزه اول در اين ناله‏ها بود. ولى همگان مى‏دانستند كه دختر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله آنقدر بى‏صبر نيست كه در فوت پدر هميشه گريه كند، بلكه گريه او در اثر مصائبى است كه حكومت غاصب براى او فراهم كرده است. 
دانشمند اهل سنت در تاريخهاى خود مى‏نويسد: فاطمه عليهاالسلام آن چنان از دو خليفه‏ى اول و دوم ناراضى و ناراحت بود، كه با آنان قهر كرد و از ستم آن دو رو به سوى قبر پدر كرد و فرمود: 
يا ابتاه! يا رسول‏اللَّه! ماذا لقينا بعدك من ابن‏الخطاب و ابن ابى‏قحافه؟ (2) 
اى پدر و اى رسول خدا! ما بعد از تو چه روزگار سياهى از پسر خطاب و پسر ابى‏قحافه داشته‏ايم؟! 
ابن ابى‏الحديد (امام معتزلى) پس از تحقيق و بررسى در مورد واكنش حضرت فاطمه عليهاالسلام به ستمهاى وارده از سوى حكومت وقت مى‏نويسد: 
والصحيح عندى انها ماتت واجده على ابى‏بكر و عمر و انها اوصت الا يصليا عليها. (3) نتيجه تحقيقم اين است كه فاطمه عليهاالسلام با دل پر درد از ابوبكر و عمر از دنيا رفت و وصيت كرد: آن دو بر جنازه‏اش نماز نخوانند. 
پس ملاحظه مى‏كنيد كه همه‏ى اين عكس‏العملها، در برابر حركت ستمگرانه‏ى حكومت وقت به اميرالمؤمنين و فاطمه، يك برنامه‏ى سياسى و مبارزه‏ى اجتماعى است كه دختر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله انجام داده است. و بر همين اساس آن بانوى با فضيلت به اميرالمؤمنين وصيت كرد كه شبانه او را غسل دهد و شبانه دفن كند و همه كارها را از چشم غاصبان پنهان نمايد و اين وصيت را نوعى مبارزه‏ى منفى عليه آنان تلقى مى‏كند. 
از اين جهت اميرالمؤمنين فاطمه عليهاالسلام را شبانه غسل داد و كفن كرد و شب هنگام با يك برنامه‏ريزى دقيق جسم او را دور از چشم عامه‏ى مردم دفن كرد و قبر وى را آشكار نساخت و تا روز قيامت آشكار نخواهد شد و اين خود نشانه‏ى نارضايتى فاطمه عليهاالسلام از حكومت وقت را در بر دارد. 
در پايان اين فصل نتيجه مى‏گيريم كه حضرت فاطمه عليهاالسلام در تمام ميدانها اعم از عبادى، اجتماعى، سياسى، فرهنگى، خانه‏دارى و... امتحانات خوبى پس داده و همه‏اش اسوه و نمونه زنان عالم خلقت مى‏باشد. 

  1ـ عوالم، ج 11، ص 600- شرح ابن ابى‏الحديد، ج 6، ص 12- 13 و ج 2، ص 47. 
2ـ الامامه والسياسة، ج 1، ص 12 و 13 و تاريخ طبرى، ج 3، ص 210. 
3ـ شرح نهج‏البلاغه، ج 6، ص 50.

سیّد پوریا بازدید : 22 شنبه 26 فروردین 1391 نظرات (0)

 از احاديث متعدد و تواريخ معتبر استفاده مى‏شود كه اميرالمؤمنين على عليه‏السلام با وجود فاطمه عليهاالسلام دلگرم بود و براى مبارزه با غاصبين آمادگى بيشترى داشت، ولى فقدان آن بانوى گرامى، اميرالمؤمنين را مأيوس ساخت.- چون فاطمه عليهاالسلام ركن اصلى على عليه‏السلام و پشتوانه‏ى ولايت بود- اينك دلائل خود را به طور اختصار تقديم مى‏داريم: 
وقتى فاطمه‏ى زهرا به شهادت رسيد، اميرالمؤمنين او را در كنار قبرش قرار داد،آنگاه خطاب به رسول خدا عرض كرد: 
يا رسول‏اللَّه! با شهادت فاطمه عليهاالسلام صبر و شكيباييم كاسته شد و طاقت و توانايى از دستم رفت. بعد از اين پيوسته در حزن و اندوه بسر مى‏برم و شبها را به بيدارى مى‏گذرانم. (1) اين عبارات نشان مى‏دهد كه فاطمه عليهاالسلام چه نقش اساسى‏يى در شخصيت على عليهاالسلام داشته، كه با داشتن آن همه صبر و ايمان و... در فقدان بانوى گرامى، گرفتار چنان رنج و دردى شده، كه صبرش را از دست داده و خواب راحتى نداشته، و براى هميشه خود را محزون و متألم يافته است. 
ابن ابى‏الحديد در نقش فاطمه عليهاالسلام در ولايت و شخصيت مولاى متقيان، عبارات گوناگونى دارد، كه ما به عنوان نمونه يك فراز از آنها را نقل مى‏كنيم: 
كانت وجوه الناس اليه (على) و فاطمة باقية، فلما ماتت فاطمة عليهاالسلام انصرفت وجوه الناس عنه... (2) 
بعد از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله، تا وقتى فاطمه عليهاالسلام زنده بود توجه اصلى مردم به سوى اميرالمؤمنين دوخته شده بود ولكن بعد از وفات آن بانوى عزيز اسلام، توجه آنان از على عليه‏السلام برگشت. 
و حتى در عباراتى دارد كه شيخين جرأت و جسارت به على عليه‏السلام را بعد از فاطمه عليهاالسلام آن چنان شدت بخشيده و شخصيت بى‏نظير وى را آنگونه لگدمال كردند، كه وى را در ميان مردم به فراموشى سپردند. (3) 
مرحوم علامه محمد تقى مجلسى به نقل از بخارى در اين باره مى‏نويسند: 
و كان لعلى عليه‏السلام من الناس وجه حياة فاطمة عليهاالسلام فلما توفيت استنكر على عليه‏السلام وجوه الناس فالتمس مصالحة ابى‏بكرٍ و مبايعته(4) تا فاطمه عليهاالسلام زنده بود، على عليه‏السلام شخصيت مورد توجه مردم بود، ولى بعد از شهادت آن بانو، اميرالمؤمنين احساس غريبى كرد و لذا از ابوبكر خواست كه بيعت او را بپذيرد. 
در اين فراز آمده است كه على عليه‏السلام ابوبكر را به طور خصوصى به منزلش دعوت كرد و از پذيرفتن عمر خوددارى نمود و در آن مجلس مطالب دوستانه‏اى مطرح شد، كه ابوبكر گريه كرد و چون على عليه‏السلام آماده بيعت بود، ابوبكر گفت: من درآمد فدك را به همان كيفيت خرج مى‏كنم كه پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله مى‏كرد. سرانجام همان شب اميرالمؤمنين در ميان مردم بيعت نمود. 

  1ـ نهج‏البلاغه خطبه 193، ص 651- فيض الاسلام: قل يا رسول‏اللَّه! عن صفيتك صبرى و رق عنها تجلدى... اما حزنى فسرمد و اما ليلى فمسهّد. 
2ـ نهج‏البلاغه خطبه 193، ص 651- فيض الاسلام: قل يا رسول‏اللَّه! عن صفيتك صبرى و رق عنها تجلدى... اما حزنى فسرمد و اما ليلى فمسهّد، ج 2، ص 22، شبيه آن، ج 6، ص 46. 
3ـ ابن ابى‏الحديد،ج 9، ص 28: ان عليا دحضه الاولان و اسقطاه و كسرا ناموسه بين النّاس فصار نسيا منسيّا. 
4ـ شرح من لايحضر، ج 11، ص 217.

سیّد پوریا بازدید : 29 شنبه 26 فروردین 1391 نظرات (0)

 وقتى اميرالمومنين على عليه‏السلام را با آن طرز فجيع و دلسوزانه براى بيعت اجبارى با خليفه غاصب ابوبكر به مسجد مى‏بردند و آن بى‏احترامى‏ها را نسبت به حضرت روا داشتند، اميرالمؤمنين عليه‏السلام در تمامى مدت نگاهش را به در دوخته بود و كلامش را طول مى‏داد، گويا منتظر است، تا شايد زهرايش از در رسد و او را از چنگال آنان برهاند. 
زهراى (س) زخمى، زهراى خسته و تن به تاول نشسته همين كه از فرياد بچه‏ها و اشهاى زينب و ام‏كلثوم كه به صورتش مى‏ريخت براى لحظه‏اى به هوش آمد، بلافاصله پرسيد «اين على؟» فضه على كجاست؟ و تا شنيد كه او را به مسجد بردند تاب نياورد. گرچه توان ايستادنش نبود اما على را هم نمى‏توانست در چنگال دشمن تنها بگذارد. بى‏درنگ به طرف مسجد دويد! نمى‏دانم كدام توان او را اينگونه برپا نگه داشته بود؟ همه فكرش على (ع) بود، در دلش هم درد خودش نبود، درد على (ع) بود، او خوب مى‏دانست كه اگر دير برسد چه بسا ديگر هرگز امامش، على عليه‏السلام را نبيند. در راه نمى‏دانم چند بار اما بارها از سر درد نشست! فضه و زنان بنى‏هاشم گردش را گرفته بودند. ناگهان تمامى نگاه‏ها به در دوخته شد. هان زهرا (س) آمد و چه به موقع، با پيراهن رسول (ص) بر سر، و دست حسنين در دست، اما با بالى شكسته و چشمى پراشك. فاطمه زهرا سلام‏اللَّه‏عليها، چندين بار صيحه زد درد توانش را برده بود، گريه امانش نمى‏داد. همه چشمها به اشك نشست، صداى هق هق گريه مسجد را برداشت، همه بر معصوميت زهرا سلام‏اللَّه‏عليه و مظلوميت على عليه‏السلام مى‏گريستند. در و ديوار هم مى‏گريست ناگهان طنينى خدايى در فضاى مسجد پيچيد گويا پيامبر است كه سخن مى‏گويد: 
«خلو عن ابن عمى فوالذى بعث محمدا بالحق لئن لم تخلوا عنه لاشترن شعرى و لاضعن قميص رسول‏اللَّه على راسى و لاصرخن الى اللَّه تبارك و تعالى فما ناقه صالح باكرم على اليه منى و لا الفصيل باكرم على اللَّه من ولدى». 
رها كنيد پسر عمويم را، قسم به خدايى كه محمد را به حق فرستاد اگر دست از وى (اميرالمؤمنين عليه‏السلام) برنداريد سر خود برهنه كرده و پيراهن رسول خدا را بر سر افكنده و در برابر خدا فرياد برخواهم آورد و همه‏تان را نفرين مى‏كنم. به خدا نه من از ناقه‏ى صالح كم‏ارج‏تريم و نه كودكانم از بچه‏ى او كم‏قدرتر. 

سیّد پوریا بازدید : 22 شنبه 26 فروردین 1391 نظرات (0)

  قال الصادق عليه‏السلام: قال جابر بن عبداللَّه: سمعت رسول‏اللَّه صلى اللَّه عليه و آله يقول لعلى بن ابى‏طالب عليه‏السلام قبل موته بثلاث: سلام عليك يا ابالريحانتين. اوصيك بريحانتى من الدنيا، فعن قليل ينهد ركناك، واللَّه خليفتى عليك. فلما قبض رسول‏اللَّه صلى اللَّه عليه و آله قال على هذا احد ركنى الذى قال لى رسول‏اللَّه صلى اللَّه عليه و آله فلما ماتت فاطمة عليهاالسلام قال على: هذا الركن الثانى الذى قال رسول‏اللَّه صلى اللَّه عليه و آله. (1) 
حضرت امام صادق عليه‏السلام از طريق امام باقر عليه‏السلام از جابر بن عبداللَّه انصارى نقل مى‏كند كه او مى‏گويد شنيدم پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله سه روز پيش از وفاتش به على عليه‏السلام مى‏فرمودند: سلام بر تو اى پدر دو ريحانه‏ى من! من دو فرزندم حسن و حسين عليهم‏السلام را به تو سفارش مى‏كنم. به زودى دو ركن اساسى تو دنيا را ترك مى‏كنند، آنگاه خداوند جانشين و خليفه من است براى تو. 
جابر مى‏گويد: چون پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله وفات كردند، اميرالمؤمنين فرمودند: اين يكى از ركنهاى من كه رسول خدا خبر داده بود و پس از شهادت فاطمه عليهاالسلام نيز گفت: اين هم ركن دوم من كه رسول گرامى اسلام به آن خبر كرده بودند. 
آنچه قابل توجه است، اينكه: فاطمه‏ى زهرا عليهاالسلام در اين حديث شريف، از نظر نقش و حمايت از على عليه‏السلام و ولايت او، در برابر پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله و ركن اساسى او خوانده شده است. 

  1ـ بحارالانوار، ج 43، ص 173، ح 14.

سیّد پوریا بازدید : 33 شنبه 26 فروردین 1391 نظرات (0)

 ما نقموا من أبي‏الحسن عليه‏السلام ويحهم! (1) 
أنى (2) زحزحوها (3) عن رواسى الرسالة و قواعد النبوة(4) و مهبط الروح الأمين (بالوحي المبين) (5) و (6) الطبين (7) بأمر(8) الدنيا والدين؟! ألا ذلك هو الخسران المبين. (9) 
و ما الذي(10) نقموا من أبي‏الحسن؟ (11) 
نقموا واللَّه منه(12) نكير سيفه (13) (وقلة مبالاته لحتفه)(14) و شدة وطأته و نكال وقعته (و تبحره في كتاب اللَّه) (15) و تنمره في ذات اللَّه (عز و جل). (16) 

از على عليه‏السلام چه چيزى را نپسنديدند؟ 
واى بر آنان! خلافت را از كوههاى بلند رسالت و پايه‏هاى نبوت و محل نزول روح‏الأمين با وحى مبين و از عالمان آگاه و حاذق در امر دنيا و دين به كجا كشاندند. بدانيد كه اين زيانِ آشكار است. 
از ابوالحسن (على عليه‏السلام) چه چيزى را نمى‏پسنديدند؟ 
به خدا قسم، ناراضى بودند از صلابت شمشيرش و بى‏پروائى او از مرگش و شدت حمله‏هايش و برخوردهاى عبرت‏آموز او در جنگ، و از تبحر او در كتاب خداوند و غضب او در امر الهى. 

  1ـ «الف» خ ل: لئن. «ج» و «م» و «و»: أين. «ى»: ويحهم لقد زحزحوها. و أنى هنا استفهامية بمعنى كيف. 
2ـ «د». زعزعوها. و من هنا إلى كلمة «أبي‏الحسن» ليس في «ك»، بل فيه: عن أبي‏الحسن... و سيأتي العبارة في هذه النسخة في موضع آخر من هذه الخطبة الشريفة نذكرها في موضعها في الهامش. و قولها عليهاالسلام: «زحزحوها» أي أبعدوها، و «زعزعوها» أي حرّكوها. 
3ـ زاد في «د»: والدلالة. 
4ـ الزيادة من «ألف». و في «ل»: مهبط الوحي الأمين. 
5ـ الواو موجودة في «الف» خ ل و «د» و «ج» و «م» و «ل» و «و».
6ـ «ألف» خ ل و «و»: الطبن. «م» الطيبين. «الف» خ ل: الظنين. «ج»: الضنين. والطبين جمع طب بمعنى العالم بالأمور و ليست جمعاً لطبن بمعنى العالم الفطن. 
7ـ «د» و «ب»: بأمور. «ى»: لأهل. 
8ـ من كلمة «بالوحي» إلى هنا ليس في «ه» و «ع».
9ـ كلمة «الذي» ليست في «ل» و «ى»، و كلمة «و» ليست في «ع».
10ـ «ألف» خ ل و «ه» و «م» و «ل» و «ع»: حسن. 
11ـ كلمه «منه» ليست في «ه» و «ج» و «ب» و «و» و «ى» و «ع».
12ـ «ك»: ما نقموا واللَّه منه إلا نكير سيفه و نكال وقعه و تمرده في ذات اللَّه. و لعل معنى التمرد هنا أنه عليه‏السلام جاوز حد أمثاله. 
13ـ الزيادة من «د» و «ه» و «ل».
14ـ الزيادة من «ألف». والعبارة في «ألف» و «ه» و «ع» هكذا: نقموا واللَّه (ألف: منه) شدة وطاته و نكال وقعته و نكير سيفه. 
15ـ الزيادة من «ج» و «ل». والتنمر أي التغير والتنكر والغضب والشدّة. 
16ـ «ك»: ويحكم.

سیّد پوریا بازدید : 21 شنبه 26 فروردین 1391 نظرات (0)

 اقدام ديگر زهرا عليهاالسلام، زنده نگه داشتن خاطرات دوران رسول صلى اللَّه عليه و آله بود. او مى‏خواست با احيا و يادآورى آن دوران، در كالبد فسرده‏ى آنان بدمد و دريچه‏اى به سوى نور و نقبى به روشنايى بزند و با طرح سؤالى در اذهان و يادآورى دوران رسول، ابرهاى ضخيم و سياه را از اطراف خورشيد ولايت كنار زند. شايد همتى، ساحت رفعت خورشيد را لبيك گويد. به راستى زهرا عليهاالسلام آموزگار بيدارى و ظرافت است. 
وقتى رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله از دنيا رفت و وصى او را كنار نهادند، بلال به عنوان اعتراض ديگر اذان نگفت و هر چه به سراغش مى‏آمدند، امتناع مى‏كرد و عذر مى‏آورد. (1) او در ادامه‏ى اعتراض خود به شام تبعيد شد. (2)و در آنجا پيامبر را در خواب ديد كه از او شكايت مى‏كند كه چرا به زيارت من نمى‏آيى از اين رو براى زيارت پيامبر به مدينه آمد (3)و با ورود او به مدينه زهرا عليهاالسلام از او خواست كه اذان بگويد، گفت: «بسيار مشتاقم كه صداى مؤذن پدرم را بشنوم». 
بلال بر بالاى بام مسجد رفت. آواى گرم بلال در مدينه پيچيد. «اللَّه اكبر». همه دست از كار كشيدند. هر كس دست ديگرى را مى‏كشيد و با شتاب به سوى مسجد مى‏آورد. همه حتى زنان و كودكان در بيرون مسجد جمع شدند. مدينه به يكباره تعطيل شد همه به طنين روح‏افزاى بلال گوش مى‏دادند و به دهان او چشم دوخته بودند. ناگاه به ياد ايام رسول صلى اللَّه عليه و آله افتادند. فرياد هاى هاى گريه‏ها در مدينه پيچيد. مدينه كمتر اين گونه روزهايى به ياد داشت. همه از يكديگر سؤال مى‏كردند، چرا بلال اذان نمى‏گفت؟ چه شده به درخواست زهرا عليهاالسلام اذان مى‏گويد؟ چرا زهرا عليهاالسلام گريه مى‏كند؟ به يكديگر نگاه مى‏كردند، سپس سرها را به زير مى‏انداختند و از خود و بيعت‏شان با ابوبكر شرمشان مى‏آمد. زهرا عليهاالسلام هم همراه جماعت به اذان گوش داده و به ياد دوران پدر و غدير و... افتاده بود و هم چون باران مى‏باريد و اشك مى‏ريخت. 
در فضاى مدينه پيچيد. «اشهد ان محمدا رسول‏اللَّه». زهرا عليهاالسلام ديگر طاقت نياورد. فرياد و ناله‏اى زد و از حال رفت. آن چنان كه همه گمان كردند از دنيا رفته است. مردم فرياد برآوردند: بلال بس كن. دختر رسول‏اللَّه صلى اللَّه عليه و آله را كشتى!. 
بلال اذان را نيمه رها كرد و ندانست كه چگونه خود را بر بالين زهرا عليهاالسلام رساند. زهرا عليهاالسلام را به هوش آوردند. درخواست اتمام اذان كرد. بلال گفت: از اين درگذريد كه بر جان شما نگرانم. با اصرار بلال، التماس و گريه‏هاى مردم، زهرا عليهاالسلام از خواسته خود درگذشت(4) يكبار ديگر نزديك بود كه كار تمام شود و غيرت‏ها بيدار شود. 
اما افسوس...! 
اين گريه‏ها مرا به ياد اشك‏هاى آن جماعتى مى‏اندازد كه در كربلا در بالاى بلندى جمع شده بودند و براى حسين عليه‏السلام و مصايب اهل‏بيت مى‏گريستند. به آنان گفتند: «چه جاى گريه است. به كمك حسين عليه‏السلام بشتابيد» و آنان بى اعتنا تنها به گريه قناعت مى‏كردند. من به واقع درشگفتم از خمودگى و سستى آن جماعت. اگر چه باند كودتا و نفاق نفس‏شان را گرفته و با تبليغات دروغين و احاديث جعلى و ايجاد وحشت و ترور، رمق آنها را برده بود، اما اينها هيچ عذر و توجيهى براى سستى و ننگ ابدى‏شان نيست. اقدامات رسول صلى اللَّه عليه و آله و گامهاى عميق و پيچيده‏ى زهرا عليهاالسلام جاى هيچ عذرى را باقى نمى‏گذارد. تنها اين مى‏ماند اين كه مردم به جاى دست بردن بر قبضه‏هاى شمشير، به گريه قناعت مى‏كردند شرمشان باد!. 
نگرانى من هميشه اين بوده كه نكند من نيز همين گونه‏ام و به جاى دفاع از انقلاب و مكتب و ولايت، به اشكى قانع شده‏ام و به جاى سازندگى و تربيت، تنها به حرف قناعت كرده‏ام. الهى تو از ما بگذر. و ما را رها نكن تو بصيرتى ده تا در جايگاه عمل، به حرف بسنده نكنيم و فرقانى ده تا جايگاه هر يك را بازبشناسيم. 

  1ـ من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 184 و 194؛ بحارالانوار، ج 22، ص 142 (به نقل از من لا يحضره الفقيه). 
2ـ در سفينة البحار آمده است كه بال زير بار بيعت با ابوبكر نرفت از اين رو عمر او را به شام تبعيد كرد. «و روى ان بلالا ابى ان يبايع ابابكر و ان عمر اخذ بتلابيبه و قال... فقال عمر لا ابا لك لا تقوم معنا فارتحل الى الشام...» سفينة البحار، ج 1، صص 104- 105. 
3ـ اسدالغابة،ج 1،ص 185. 
4ـ بحارالانوار، ج 43، ص 157؛ من لا يحضره الفقيه، صدوق، ج 1، ص 194؛ اسد الغابة، ج 1، ص 285 البته از نقل اسد الغابة حسنين عليهماالسلام از بلال خواستند كه اذان بگويد. و به نظر مى‏رسد داستان اذان بلال دو مرتبه اتفاق افتاده است يكى در زمان صديقه‏ى كبرى عليهاالسلام و به وسيله‏ى آن حضرت و ديگرى پس از شهادت آن حضرت و توسط حسنين عليهماالسلام. ر. ك: الحياة السياسة للامام الحسن عليه‏السلام، جعفر مرتضى عاملى، ص 100؛ قاموس الرجال، ج 3، ص 239.

سیّد پوریا بازدید : 24 شنبه 26 فروردین 1391 نظرات (0)

  زهرا عليهاالسلام از هر فرصتى بهره مى‏جست تا بتواند در اذهان مردم سؤالى ايجاد كند و سندى بر مظلوميت على عليه‏السلام و رسوايى خلفا باقى گذارد. او در اين فكر بود كه شايد اين جماعت مرده، حركتى كنند و بيش از اين تن به حقارت و ذلت ندهند و با دست خويش آتش دوزخ خود را فراهم نسازند. 
و اگر هم به پا نخاستند، دست كم به عنوان گواه و حجتى روشن در تاريخ ثبت و ضبط خواهد شد تا آيندگان آزادانديش و طالبان حقيقت‏جو بتوانند «اسلام ولايت» را از «اسلام خلافت»، تميز دهند و سره را از ناسره جدا كنند، و به شهادت «آيه‏ى اكمال» كه در غدير نازل شد، بدانند كه دين مرضى و خداپسند، دين همراه ولايت است. 
او آن گونه زندگى كرد كه رفتنش هم ادامه‏ى حياتش بود. او مى‏خواست همان گونه كه حياتش دشمن سوز و بيدارى بخش بود، مرگش نيز همين گونه باشد. 
از اين رو مصيت كرد. على جان! مرا شبانه غسل بده و كفنم كن و به خاك بسپار و اجازه نده آنان كه بر من ستم كردند و آزارم نمودند، در تشييع جنازه‏ام حاضر شوند و بر من نماز گذارند، زيرا آنان دشمنان خدا و رسول صلى اللَّه عليه و آله مى‏باشند. 
«اذا انامت فادفنى باليل و لا تؤذنن رجلين ذكرتهما» و «اوصت فاطمة ان لا يعلم اذا ماتت ابوبكر و لا عمر، و لا يصليا عليها».(1) 
از على عليه‏السلام پرسيدند. چرا زهرا عليهاالسلام را شبانه دفن كردى؟ گفت: به خاطر بيزارى و غضب زهرا عليهاالسلام بر آن جماعت. (2) 

  1ـ بحارالانوار، ج 43، صص 159 و 182 و 183 و ج 78، ص 255، معانى الاخبار، ص 356، كشف الغمة، ج 2، ص 68، تاريخ مدينة، ج 1، ص 197. 
2ـ امالى صدوق، ص 523. «عن ابن نباته قال. سئل اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه‏السلام عن علة دفنه فاطمة بنت رسول‏اللَّه صلى اللَّه عليه و آله ليلا؟ فقال: انها كانت ساخطة على قوم كرهت حضورهم جنازتها...» و در علل‏الشرايع، ص 185 نيز آمده است. «سألت اباعبداللَّه لاى علة دفنت فاطمة عليهاالسلام بالليل و لم تدفن بالنهار؟ قال: لانها اوصت ان لا يصلى عليها الرجلان الاعرابيان».

سیّد پوریا بازدید : 19 شنبه 26 فروردین 1391 نظرات (0)

 حضرت زهرا سلام‏اللَّه‏عليه در فقدان على عليه‏السلام و غصب خلافت او، محروميت و رنج همه انسانها تا قيامت را مى‏ديد، و همين بود كه شب و روز اشك مى‏ريخت و بى‏تابى مى‏كرد. حضرت زهرا سلام‏اللَّه‏عليه به خاطر ستمى بزرگ كه به همه انسانها تا قيام قيامت رفته بود، به اندازه‏ى همه‏ى آنها مى‏گريست، تا آنجا كه بيشترين گريه‏كننده‏ى تاريخ شد و «رأس البكائين» نام گرفت. 
او آنقدر مى‏گريست كه آرامش را از اهل مدينه برده بود، آنچناكه تنها جبرئيل مى‏توانست او را در فقدان نبى و ظلم بر وصى تسليت دهد. 
رنج زهرا عليهاالسلام رنج محروميت انسانها تا هميشه تاريخ است. او به راحتى مى‏ديد كه ادامه‏ى سقيفه، نينوا است، او واقعه‏ى حره را مى‏ديد، او صفين و جمل را و خلافت معاويه و... را و خلافت عباسى و عثمانى را مى‏ديد و محروميت امروز ما را هم شاهد بود. در حجم نگاه او انسان امروز هم جا داشت. او حق داشت. او حق داشت اينگونه بگريد و ناله كند. 
آنجا كه فريادهايش كارساز نيست. شايد اشكهايش بر دلهاى سنگى اين جماعت مفلوك نفوذ كند و اين سؤال را در اذهان مرده‏ى آنها شكل دهد كه به راستى چرا زهرا سلام‏اللَّه‏عليه محبوبه‏ى خدا و دخت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله اينگونه ضجه مى‏زند و اشك مى‏ريزد. به سبب چه چيزى و كدامين حقى؟ شايد غيرتى بيدار شود و ساحت رفعت خورشيد ولايت را لبيك گويد و چهل ياور بر او گرد آيند و همه‏ى انسانهاى تاريخ را از محروميت و رنج هميشه برهانند. 
اما باز هم افسوس و صد افسوس در حسرت غيرتى! 

سیّد پوریا بازدید : 20 شنبه 26 فروردین 1391 نظرات (0)

ديگر اقدام زهرا عليهاالسلام براى رسوا كردن باند نفاق و اتمام حجت با مردم، همان سكوت اوست. او تصميم گرفت ديگر هرگز با ابوبكر و عمر سخن نگويد و تا پايان حياتش هم بر سر تصميم خود ماند.(1) 
او به ابوبكر- در حالى كه حقش را غصب كرده بود- فرمود: «واللَّه لادعون اللَّه عليك واللَّه لا اكلمك بكلمة ما حييت» (2) (به خدا سوگند تو را نفرين مى‏كنم و به خدا سوگند تا زنده‏ام با تو كلمه‏اى سخن نخواهم گفت.) و نيز در حالى كه عمر به خانه‏اش حمله برده بود و آن جا را به آتش كشانده بود به او فرمود: «واللَّه لا اكلم عمر حتى القى اللَّه» (3)(به خدا سوگند تا زنده‏ام با عمر سخن نخواهم گفت.) و در هنگام عيادت از او به آن دو فرمود: «واللَّه لا اكلمكما من رأسى كلمة حتى القى ربى فاشكونكما اليه بما صنعتما به و ما ارتكبتما منى». (4)و اين مبارزه‏ى منفى و سكوت زهرا عليهاالسلام براى خلفا خيلى سنگين و رسواساز بود. او هر كجا با آنان برخورد مى‏كرد از ايشان رو برمى‏گرداند. (5) 
گاهى بلندترين فريادها را از دهان سكوت بايد شنيد. 

  1ـ كشف‏الغمة، ص 103؛ شرح ابن ابى‏الحديد، ج 6، ص 46؛ تاريخ مدينة، ج 1، ص 197. 
2ـ كشف‏الغمة، ج 2، ص 37؛ شرح ابن ابى‏الحديد، ج 16، ص 214. 
3ـ شرح ابن ابى‏الحديد، ج 1، ص 137 و ج 2، ص 19. 
4ـ بحارالانوار، ج 43، ص 203، شرح ابن ابى‏الحديد، ج 16، ص 218، الامامة والسياسة، ج 1، ص 13. 
5ـ بحارالانوار، ج 43، ص 203. 

سیّد پوریا بازدید : 23 شنبه 26 فروردین 1391 نظرات (0)

چون غاصبين با توطئه قبلى، خلافت على عليه‏السلام را اشغال كردند، فاطمه‏ى زهرا عليهاالسلام، در كنار شوهر و فرزندانش به يك تلاش همه‏جانبه دست زد و شبانه به در خانه‏هاى مهاجرين و انصار آمد و گفت: 
«اى مهاجرين و انصار! به يارى خدا بشتابيد. من دختر پيامبر شما هستم و شما با آن حضرت بيعت كرده‏ايد كه از او و فرزندانش مثل خود و فرزندانتان دفاع كنيد. بنابراين بر تعهدات خويش عمل نماييد. (ولى كسى او را يارى نكرد.)» 
در اين حديث آمده است كه فاطمه عليهاالسلام چهل شب متوالى اين دعوت را ادامه داد، ولكن با بى‏مهرى و بى‏تفاوتى آنان روبرو گشت.(1) 
حضرت امام باقر عليه‏السلام در اين زمينه مى‏فرمايند: 
ان عليا حمل فاطمة على حمار، و ساربها ليلا الى بيوت الانصار يسألهم النصرة، و تسألهم فاطمة الانتصار له... (2) 
على عليه‏السلام فاطمه عليهاالسلام را شبانه در حالى كه وى را بر مركب سوار مى‏كرد، به در خانه‏هاى انصار مى‏آورد و علاوه بر خود على عليه‏السلام، فاطمه از آنان براى خلافت حضرتش استمداد مى‏كرد. 
مرحوم شُبّر با سند معتبر از طريق سليم بن قيس از حضرت سلمان و عموى پيامبر خدا (عباس) نقل نموده، كه حضرت على عليه‏السلام به همراه فاطمه، حسن و حسين عليهم‏السلام به همه‏ى اصحاب بدر مراجعه نموده و از آنان براى گرفتن خلافت خويش استمداد نمود ولكن جز عده‏اى قليل اعلان آمادگى نكردند. 
حضرت به آن گروه افرادى كه جواب مثبت داده بودند فرمود: فردا صبح همگى به نشانه‏ى بيعت براى مرگ، سرهاى خويش را تراشيده و سلاح بر دست در فلان جا آماده شويد. در اين حديث آمده است كه جز سلمان، ابوذر، مقداد و زبير كس ديگرى به صحنه نيامد. (3) و در يك حديث ديگر (خطبه‏ى طالوتيّه) مى‏خوانيم كه در پى دعوت آن حضرت و فاطمه‏ى زهرا عليهماالسلام، شبانه سيصد و شصت نفر اعلان آمادگى كردند و اميرالمؤمنين عليه‏السلام فرمودند: هركس مى‏خواهد فردا در كنار من با تمام وجود، با دشمنان به مبارزه برخيزد، سرهاى خويش را تراشيده و با حمل سلاح و شمشير در فلان مكان (احجارالزّيت) حاضر گردد. 
اميرالمؤمنين به نشانه‏ى آمادگى براى مرگ، خود سرش را تراشيد و در احجارالزيّت حاضر شد و در آن روز جز پنج نفر: (ابوذر، مقداد، حذيفه، عمار و سلمان)از كسى خبرى نشد... (4) 
و معاويه بن ابوسفيان در نامه‏اى كه براى اميرالمؤمنين نوشته، به اين قضيه تلخ اشاره نموده، مى‏گويد: 
«به ياد مى‏آورم آن روزگار را كه زن خود را بر چهارپايى سوار مى‏كردى و دست حسن و حسين را مى‏گرفتى و از همه‏ى اهل بدر و ساير اصحاب پيامبر استمداد مى‏نمودى، ولى جز چهار و يا پنج نفر اعلان آمادگى نكردند. (5) 
آنچه از اين احاديث و قضاياى تاريخى به بحث ما مربوط مى‏باشد، اين است كه فاطمه‏ى زهرا عليهاالسلام براى خلافت اميرالمؤمنين و مبارزه با غاصبين خلافت،از آبرو و شخصيت خويش مايه گذاشته و سعى مى‏كرد على عليه‏السلام را در رسيدن به اين هدف يارى نمايد، ولى... 

  1ـ عوالم، ج 11 ، ص 600. 
2ـ ابن ابى‏الحديد، ج 6، ص 13. 
3ـ جلاءالعيون، ج 1، ص 191. 
4ـ كافى، ج 8، ص 33. 
5ـ ابن ابى‏الحديد، ج 2، ص 47: «و اعهدك امس تحمل قعيده بيتك ليلا على حمار و يداك فى يدى ابنيك الحسن والحسين، فلم تدع احدا من اهل بدر والسوابق الا دعوتهم الى نفسك... فلم يجبك منهم الا اربعة او خمسة... »

سیّد پوریا بازدید : 21 شنبه 26 فروردین 1391 نظرات (0)

عذر لايقبل بعد التقصير قال (1) سويد بن غفلة: فأعادت النساء قولها عليهاالسلام على رجالهن، فجاء إليها قوم من وجوه المهاجرين والانصار معتذرين و قالوا: يا سيدة النساء لو كان ابوالحسن ذكر لنا هذا الأمر من قبل أن نبرم(2) العهد و نحكم العقد لما عدلنا عنه إلى غيره. 
فقالت عليهاالسلام: إليكم عني فلا عذر بعد تعذيركم و لا أمر بعد تقصيركم. 
عذرى كه پذيرفته نيست 
سويد بن غفله مى‏گويد: زنان عيادت‏كننده فرمايشات حضرت زهرا عليهاالسلام را براى مردان خود بازگو كردند. 
پيرو آن عده‏اى از بزرگان مهاجرين و انصار بعنوان عذرخواهى نزد حضرت آمده و گفتند: اى سيدةالنساء، اگر ابوالحسن (على عليه‏السلام) اين مسئله را قبل از آنكه پيمانى ببنديم و عقدى را محكم كنيم بما يادآور مى‏شد، ما او را رها نكرده، و سراغ ديگرى نمى‏رفتيم. 
حضرت زهرا عليهاالسلام فرمود: از من دور شويد (بس كنيد)، كه با بهانه‏هاى بيهوده‏تان عذر شما پذيرفته نيست و با كوتاهى‏هاى شما جاى هيچ سخنى باقى نمانده است! 

  1ـ من هنا إلى «بعد تقصيركم» من «د».
2ـ «د» خ ل: يبرم العهد و يحكم العقد.

سیّد پوریا بازدید : 27 شنبه 26 فروردین 1391 نظرات (0)

 دختر گرامى پيامبر اسلام صلى اللَّه عليه و آله پس از رحلت رسول خدا و غصب فدك، در ميان گروهى از زنان مدينه به مسجد رسول‏اللَّه آمده و در آنجا خطبه‏ى پرمحتوايى را ايراد كرد و مردم را متأثر ساخت و آن چنان عاطفه‏ى مردم را تحريك كرد كه تاريخ نظير آن را نديده است. (1) 
در اين خطبه پس از حمد خدا و درود بر پيامبر؛ آنگاه كه به اصل مطلب مى‏پردازد، در چندين جا سخن از مولاى متقيان به ميان آورده و از شخصيت بى‏نظير او تعريف و توصيف كرده است. اينك فرازهايى چند از جملات آن حضرت را در اين باره تقديم خوانندگان عزيز مى‏نماييم: ايها الناس! اعلموا انى فاطمة و ابى‏محمد... فان تعزوه و تعرفوه تجدوه ابى دون نسائكم، و اخا ابن عمى دون رجالكم. 
اى مردم! بدانيد كه من فاطمه دختر محمد صلى اللَّه عليه و آله هستم، اگر بخواهيد پدرم را خوب بشناسيد، خواهيد ديد كه رسول خدا پدر من است، نه پدر زنان شما و برادر پسر عمويم على عليه‏السلام، نه برادر مردان شما... 
قابل توجه است كه فاطمه عليهاالسلام نه تنها على عليه‏السلام را برادر پيامبر خدا مى‏داند، بلكه بعكس رسول خدا را برادر اميرالمؤمنين مى‏داند. (دقت فرماييد). سپس در جاى ديگر خطبه مى‏فرمايند: 
قذف اخاه فى لهواتها، فلا ينكفى‏ء حتى يطأ صماخها باخمصه، و يخمد لهبها بسيفه، مكرودا فى ذات اللَّه، مجتهدا فى امراللَّه، قريباً من رسول‏اللَّه، سيداً فى اولياء اللَّه، مشمراً، ناصحاً، كادحاً... پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله برادرش على عليه‏السلام را در كام مرگ و خطر مى‏افكند، و او نيز برنمى‏گشت مگر اينكه با شجاعت خود دشمن را مغلوب كند و شر آتشين آنان را با شمشيرش خاموش سازد. على عليه‏السلام آنقدر در راه خدا تلاش كرد كه فرسوده شد و در امر الهى كوشيد، مردى بود كه محرم رازهاى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به حساب مى‏آمد، او سرور اولياءاللَّه، آماده جهاد و خدمت، دلسوز مردم، پرتلاش و فعال بود... 
مطرح كردن اين صفات والايى آن هم در محضر جمع آشفته و پرغوغاى غاصبين بسيار ارزشمند و براى منافقين كوبنده بود، تا جايى كه خليفه‏ى اول، در آغاز سخنانش- در جواب فاطمه- به برترى اميرالمؤمنين و اخوت او با رسول خدا اعتراف مى‏كند. 
و در خطبه‏اى كه فاطمه عليهاالسلام براى زنان مدينه ايراد كرد، صريحاً فرمود: و ما الذى نقموا من ابى‏الحسن؟ نقموا منه واللَّه نكير سيفه، و قلة مبالاته بحتفه، و شدة و طأته، و نكال و قعته، و تنمره في ذات اللَّه واللَّه لو تكافوا عن زمام نبذه رسول‏اللَّه اليه لاعتلقه، و لساربهم سيراً سجحا، لايكلم خشاشه، و لا يتعتع راكبه و لاوردهم منهلا صافيا... 
چه باعث شد از اميرالمؤمنين اعراض كنند؟ اعراض نكردند مگر به خاطر شمشير او كه سران مشركين را درو كرد و به اينكه او نسبت به مرگ بى‏اعتنا بود و در جنگ آن چنان پيش مى‏رفت كه دشمنان را مى‏گرفت و مى‏كشت و براى رضاى خدا خشم مى‏گرفت.... 
سوگند به خدا اگر زمام خلافت را كه رسول خدا در اختيار على عليه‏السلام قرار داده بود، از كف او خارج نمى‏ساختند، وى مردم را بدون مشكل پيش مى‏برد و قافله را سالم به مقصد مى‏رسانيد و هيچ درد و رنجى متوجه آنان نمى‏شد، ولى... 
فاطمه عليهاالسلام در اين فراز به طور صريح از ولايت به حق اميرالمؤمنين كه از جانب خدا، پيامبر اسلام در اختيار وى قرار داده، سخن به ميان آورده و مسير صحيح خلافت علوى را ترسيم نموده و سپس به ستمهاى وارده از سوى حكومت غاصبين پرداخته است(2). 

  1ـ متن كامل اين خطبه‏ها در فصل قبلى گذشت. 
2ـ شرح ابن ابى‏الحديد، ج 16، ص 212. 

سیّد پوریا بازدید : 20 شنبه 26 فروردین 1391 نظرات (0)

  خسارة الأمة بغصب حق على عليه‏السلام و تاللَّه (1) لو تكافوا(2) عن زمام نبذه إليه(3) رسول‏اللَّه صلى اللَّه عليه و آله لاعتلقه (4) ، و (5) لسار (6) بهم (7) سيرا (8) سجحا لايكلم خشاشهُ (9)(و لايكل سائره) (10)و لا يتعتع راكبه(11)، و لأوردهم منهلاً نميراً (12) رويا (13) (صافياً) (14) فضفاضا (15) تطفح ضفتاه (16)(و لا يترنق جانباه) (17)،و (18) لأصدرهم بطانا قد (19) تخير لهم (20) الرى، غير متحل (21)منه (22)بطائل إلا بغمر الناهل (23) و (24)ردعة (25) سورة الساغب (26)، و لفتحت (27)عليهم بركات من (28)السماء والأرض. 
(ولكنهم بغوا) (29)فسيأخذهم (30) ، (والذين ظلموا من هؤلاء سيصيبهم سيئات ما كسبوا و ما هم بمعجزين). اللَّه (31) بما كانوا يكسبون (32) 
خسارت امت با غصب حق على عليه‏السلام 
بدانيد قسم به لايزالى خداوند، هم‏اكنون فتنه باردار شده است! پس زمان كوتاهى منتظر بمانيد تا ثمره‏اش ظاهر گردد. آنگاه از آن كاسه‏اى لبريز از خون تازه و سم تلخ كشنده بدوشيد. آنگاه است كه اهل باطل زيان مى‏كنند، و آيندگان از نتيجه‏ى آنچه پيشينيان پايه گذارده‏اند آگاه مى‏شوند. سپس خيال خود را راحت كنيد و قلب خود را براى نزول فتنه قوى كنيد و بشارت باد شما را بر شمشيرى برنده، و قهر و غلبه‏ى متجاوز ظالم، و هرج و مرج دائمى و عمومى، و زورگوئى ظالمين كه اموال عمومى را غارت مى‏كند و براى شما چيز كمى باقى مى‏گذارد و جمع شما را درو كرده و نابود مى‏نمايد. 
افسوس بر شما! چگونه خواهيد بود هنگامى كه دچار سردرگمى مى‏شويد؟ آيا حق را به زور به شما بقبولانيم در حالى كه خودتان مايل نيستيد؟!

  1ـ «ألف» و «ه» و «ع»: و أيم اللَّه. «ل» و «ى»: واللَّه. 
2ـ «ه»: تكافأوا على زمام... «ك»: تكافؤوا عليه من زمام... «ى»: لقد تكافوا على... والتكاف: الامتناع، والتكافؤ: التساوى والاتحاد. 
3ـ كلمة «إليه» ليست في «ل».
4ـ «ألف» خ ل و «و» و «ى»: لا عتقله. و اعتلق أي أحب، و لعله هنا بمعنى تعلق به. 
5ـ «ألف» و «ك»: ثم. و كلمة «لا عتقله و» ليست في «ه» و «ب» و «ع».
6ـ «ألف» خ ل: سار. و في «د» العبارة من «تاللَّه» إلى هنا هكذا: و تاللَّه لو مالوا عن المحجة اللائحة و زالوا عن قبول الحجة الواضحة لردهم إليها و حملهم عليها و لسار... 
7ـ «م»: إليهم. 
8ـ «ك»: سيرة. والكلمة ليست في «و».
9ـ «د»: لا يكلم حشاشه. «م»: لا تكلم حشاشته. «ك»: لا يكتلم حشاشه. و جاء في «ك» عبارة طويلة كما ذكرناها في الهامش و هي هكذا:... سجحا فانّه قواعد الرسالة و رواسى النبوة و مهبط الروح‏الأمين والطبين أمر الدين والدنيا والآخرة ألا ذلك هو الخسران المبين. واللَّه لا يكتلم... والسجح: اللين السهل، والكلم: الجرح، والخشاش: ما يجعل في أنف البعير و يشد به الزمام ليكون أسرع لا نقياده، والحشاش: الجانب. 
10ـ الزيادة من «د».
11ـ «د»: يمل. وتعتع أي أقلق و أزعج. 
12ـ كلمة «نميرا» ليست في «الف» و «ك». و في «ى»: موردا نميرا. و المنهل النمير: الذى فيه ماء كثير. 
13ـ كلمة «رويا» ليست في «ه» و «ج» و «ب» و «م» و «ل» و «ع».
14ـ الزيارة من «ألف» و «د». و في «د» هكذا: صافيا رويا.
15ـ الكلمة ليست في «د». الفضفاض: الواسع. 
16ـ «ك»: صفته. «ع» و ضفتاه. «ى»: تمير ضفتاه. تطفح ضفتاه أي تمتلى‏ء جانباه حتى تفيض. 
17ـ الزيادة من «د». و معناه: انه لا ينقص الماء حتى يظهر الطين من جانبى النهر و يتكدر الماء بذلك. 
18ـ «ألف»: ثم. 
19ـ «و» و قد. والبطان: الممتلى‏ء من الأكل والشرب. 
20ـ كذا في «ألف» و «ل». و في «ب» و «م»: تحير بهم، أي جمعهم على الرى. و في «و» تحيز بهم، أي ساقهم برفق. و في «ك»: خثر بهم، أي اثقلهم. و في «ج»: تختربهم، أي استرخى اجسادهم. و في «ع»: يخترق بهم الرى. 
21ـ «و»: مستحل. «ع»: منجلي. 
22ـ كلمة «منه» ليست في «ك» و «ب» و «م».
23ـ «ك»: إلا تغمر الناهل. «ألف»: بغمر الماء. «و» خ ل: تغمز الناهل. التغمر: الشرب دون الرى. والغمر: الكثير من الماء، والغمر: القدح الصغير. و الناهل: العطشان والريان بالمعنيين، نهز الدلو البئر: إذا ضرب بها الماء لتمتلى‏ء. 
24ـ «و»: أو. 
25ـ «ك»: ردع. و في أكثر النسخ: «ردعه» بالهاء، و لعل معناه: لايتحلى منه إلا بقدر ما يمنع و يرفع شدة العطش أو الجوع. والردعة: الوجم و تغير اللون إلى الصفرة. 
26ـ «ك»: سغب. من كلمة «إلا» إلى هنا ليست في «ه» و «ع»، بل فيه هكذا:.. بطائل و لفتحت.. سورة الساغب: حده الجوع، والمراد تسكين حدته. 
27ـ «ألف»: و لا نفتحت. و في «د» من قولها عليهاالسلام «قد تخير لهم» إلى هنا هكذا: و نصح لهم سرا و إعلاناً و لم يكن يتحلى من الدنيا بطائل و لا يحظي منها بنائل غير ريّ الناهل و شعبة الكافل و لبان لهم الزاهد من الراغب والصادق من الكاذب و لو أنّ أهل القرى آمنوا واتّقوا لفتحنا عليهم.... 
28ـ كلمة «من» ليست في «ج» و «ل».
29ـ الزيادة من «ألف»، و في «د» هكذا: ولكن كذبوا فاخذناهم. و كلمة «والأرض» ليست في «و»، و في «ى» هكذا: ولكن كذبوا و سيعذبهم. 
30ـ في «ك» و «ج» و «ب» و «م» و «ل» و «و» مكان «الفاء»: «الواو».
31ـ من «ولكنهم» إلى هنا ليست في «ه» و «ع».
32ـ الزيادة من «د». سورة الزمر: الآية 51. 

سیّد پوریا بازدید : 24 شنبه 26 فروردین 1391 نظرات (0)

 من الذي استبدلوه بعلي 
ألا هلم فاسمع و ما عشت أراك الدهر عجباً (1) ، و إن تعجب فقد أعجبك الحادث!(2) (إلى أي نحو اتجهوا)؟ (3) و إلى أي سناد(4) استندوا؟ (5) (و على أي عماد اعتمدوا)؟(6) و بأية (7) عروة تمسكوا؟ (و على أية ذرية أقدموا و احتنكوا)؟ (8) (و لمن اختاروا و لمن تركوا)؟ (9) لئبس (10) المولى و لبئس العشير و بئس (11) للظالمين بدلاً. (12) 
استبدلوا واللَّه الذنابى (14) بالقوادم، (والحرون بالقاحم) (15) ، والعجز بالكاهل.(16) 
فرغماً لمعاطس قوم (17) يحسبون أنهم يحسنون صنعاً! ألا إنهم هم المفسدون ولكن لا يشعرون. (18) 
ويحهم! (19) أفمن يهدي إلى الحق أحق ان يتبع، أمن لا يهدى إلا أن يهدى؟ فما لكم، كيف تحكمون؟ (20) 
چه كسى را بجاى على عليه‏السلام انتخاب كردند؟! 
به خدا سوگند، اگر از گرفتن مهارى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله آن را به او (على عليه‏السلام) سپرده بود خوددارى مى‏كردند (21) با او انس مى‏گرفت و آنان را چنان به آرامى سير مى‏داد كه محل بستن مهار را زخمى نكند و حركت‏دهنده‏ى آن خسته نشود و سواره‏ى آن به اضطراب نيفتد. و آنان را بر سر آبى فراوان و گوارا و زلال و وسيع مى‏بُرد كه آب آن از دو طرف نهر لبريز باشد و دو سوى آن گل‏آلود نشود، و آنان را از آنجا سيراب بيرون مى‏آورد. و در حالى كه (22) براى آنان سيرابى را پسنديده است ولى خود از آن استفاده نمى‏كرد مگر بقدر رفع عطش سيراب و دفع شدت گرسنگى. 
و اگر خلافت را به او مى‏سپردند بركات آسمان و زمين بر آنان گشوده مى‏شد، ولى آنان از حق روى گردانيدند، پس بزودى خداوند آنان را به آنچه براى خود كسب كرده‏اند مؤاخذه مى‏نمايد و كسانى كه ظلم نمودند بزودى سزاى آنچه كسب كرده‏اند به آنان مى‏رسد و نمى‏توانند مانع چنين عاقبتى شوند. 

پيش‏بينى عاقبت غصب خلافت 
انذارهم بعاقبة الاغتصاب 
أما (23) لعمر اللَّه (24) لقد لقحت، فنظرة ريثما تنتج.(25) ثم (26) احتلبوا طلاع (27) القعب (28) دما عبيطا و ذعافاً (29) ممقراً. (30) 
هنالك (31) يخسر (32) المبطلون، و يعرف (33) التالون غب ما أسس (34) الأولون. ثم (35) طيبوا (بعد ذلك) (36) عن أنفسكم (37) نفساً(38)، و اطمإنوا (39) للفتنة جأشا، و أبشروا (40) بسيف صارم (41) (و سطوة معتد غاشم) (42) و هرج (43) (دائم) (44) شامل و استبداد (45) من الظالمين، يدع فيئكم (46) زهيداً و جمعكم (47) حصيداً. 
فيا حسرةً لكم! (48) و أنى (49) بكم (50) و قد عميت عليكم (51)، انلزمكموها و أنتم لها كارهون؟! (52)

پيش‏بينى عاقبت غصب خلافت 
هان، بيا و بشنو. و تا زنده‏اى روزگار امر عجيبى را به تو نشان خواهد داد! و اگر تعجب كنى بدانكه همين حادثه تو را به تعجب واداشته است! 
به كدام سو روى آوردند؟! و به كدام تكيه‏گاهى إتكا نمودند؟! و به كدام پايه‏اى اعتماد نمودند؟! و به كدام دستاويزى چنگ زدند؟! و بر ضد كدامين ذريّه‏اى اقدام كردند و بر آنان چيره شدند؟! و براى چه كسى انتخاب كردند و براى چه كسى رها نمودند؟! چه بد سرپرستى و چه بد دوستانى! و براى ظالمين چه بد جايگزينى است. 
به خدا سوگند پس ماندگان را به جاى پيشتازان، و ترسوى نادان را بجاى دلير آگاه، و فرومايگان را بجاى معتمدان خود قرار دادند. بينى‏شان بر خاك ماليده باد و پشيمان شوند قومى كه گمان مى‏كنند كار درستى انجام مى‏دهند. بدانيد كه آنان مفسدند ولى خود نمى‏دانند. 
واى بر آنان! آيا كسى كه به حق هدايت مى‏كند سزاوارتر به پيروى است يا كسى كه خود هدايت نيافته مگر آنكه هدايت شود؟ شما را چه شده است؟! چگونه حكم مى‏كنيد؟! 

  1ـ «ألف»: ألا فاسمعن و من عاش أراه الدهر العجب. «ك»: فهلم فاسمع، فما عشت أراك الدهر عجبا. «ب» و «ى»: ألا هلمن فاسمعن و ما عشتن أراكن الدهر عجبا. «و» و «م»: ألا هلم فاستمع و ما عشت أراك الدهر عجبه، و في «و» مكان «عجبه»: عجباً. «ه» و «ع»: ألا هلم فاعجب و ما عشت... و في «ل» مكان «عجباً»: العجب. 
2ـ كذا فى «ج» و «م» و «ل». والعبارة ليست في «ه» و «ب». و في «ألف» هكذا: و إن تعجبن فانظرن. و في «د» هكذا: و إن تعجب فعجب قولهم، ليت شعري إلى أي سناد. و في «و» هكذا: و إن تعجب فعجب لحادث. و في «ك» هكذا: و إن تعجب بعد الحادث فما بالهم؟ بأي سند استندوا أو بأية عروة... 
3ـ الزيادة من «ألف».
4ـ هكذا في «د» و في «الف» هكذا: و على أي سند استندوا. و في «ك» هكذا: بأي سند استندوا. و في «ج» هكذا: إلى لجا اسندوا. و في «ب» و «م» هكذا: إلى أي لجأ أستندوا. و في «ل»: أي سناد استندوا. و في «و» إلى أي‏ى ملجأ استندوا. 
5ـ «د»: إلى أي سناد لجأوا و استندوا. 
6ـ الزيادة من «د». و من قوله «و إن تعجب...» إلى هنا ليست في «ى» و مكانه: «إلى أي ركن لجأوا».
7ـ هكذا في «د» و «ك» و «ل»، و في سائر النسخ: «أىّ».
8ـ الزيادة من «د». احتنك أي استولي عليه. 
9ـ الزيادة من «ألف».
10ـ «ب»: و لبئس. 
11ـ «ب» و «م»: و لبئس. 
12ـ قوله «و بئس للظالمين بدلاً» ليس في «ألف» و «ل» و «و». و في «ل»: و بأية عروة تمسكوا استبدلوا. 
13ـ «ك»: استبدلوا الذناب. «ل»: استبدلوا الذنابى واللَّه بالقوادم. والذنابى: ذنب الطائر والمراد السفلة من الناس و الاتباع. والقوادم: مقدم جناح الطائر. 
14ـ الزيادة من «ك». الحرون: فرس لا ينقاذ و اذا اشتدت به الجرى وقف. و القاحم: الرامى بنفسه فى الامر من غير رويه. استعير الاول للجبان والجاهل، والثاني للشجاع والعالم بالأمور الذي يأتي بها من غير احتياج الى ترو و تفكر. 
15ـ من «و إن تعجب...» إلى هنا ليس في «ه» و «ع». العجز: مؤخر الشى‏ء، والكاهل، ما بين الكتفين. والمراد بالعجز مؤخر القوم و بالكاهل عمدتهم فى المهمات و عدتهم للشدائد والملمّات. 
16ـ «ك»: فتعساً لقوم. «ى» فبعداً و سحقاً لقوم. 
17ـ هنا آخر ما في نسخة «ى».
18ـ كلمة «ويحهم» ليست في «ألف» و «ك» و «ل».
19ـ سورة يونس: الآية 35. 
20ـ «ه» و «ك»: اگر بر مهارى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله آن را به على عليه‏السلام سپرده بود متحد مى‏شدند... و در «د» چنين است: به خدا قسم، اگر از جاده‏ى روشن روى گردان مى‏شدند و از قبول برهان واضح سر بازمى‏زدند، ايشان را به سوى آن بازمى‏گرداند و بر قبول آن وادارشان مى‏نمود. 
21ـ «د»: و پنهان و آشكارا براى آنان دلسوزى مى‏نمود، و از دنيا استفاده‏اى نمى‏برد و براى خويش برنمى‏داشت مگر بقدر سيراب شدن عطشان و سير شدن گرسنه، و زاهد از راغب در دنيا شناخته مى‏شد و راستگو از كاذب تشخيص داده مى‏شد، و اگر اهل آبادى‏ها ايمان مى‏آوردند و تقوا پيشه مى‏كردند درهاى بركات آسمان و زمين را بر آنها باز مى‏كرديم... 
22ـ من «ألا إنهم هم المفسدون...» إلى هنا ليس في «ه» و «ع»، و في «ألف» خ ل مكان كلمة «أما»: ألا، و في «ه» و «ع» مكانة «و».
23ـ كذا في «ألف» و «ه» و «م». و في «د»: لعمري. «ج» و «ل» و «و»: لعمر إلهك. «ب»: لعمر إلهكن. 
24ـ «ألف»: لقحت فانظروها تنتج. «ل»: تنتجوا. و في «ك» هكذا:.. تحكمون لقحت قطرة ريث ما تصبح ثم... و ريثما أي قدر ما. 
25ـ «ألف» خ ل: و. 
26ـ «د»: مل‏ء. والطلاع بمعنى الملى‏ء. 
27ـ «ك»: القصب. «م»: العقب. والقعب: القدح، و احتلاب طلاع القعب هو أن يمتلى‏ء من اللبن حتّى يطلع عنه و يسيل. 
28ـ «ك» و «م»: زعافاً. الذعاف والزعاف بمعنى سمّ يقتل. 
29ـ «د»: مبيداً. «ك»: ممضا، بمعنى الموجع. والممقر بمعنى المر. والمبيد: المهلك. 
30ـ «ألف» خ ل و «د» و «ع»: فهنالك. 
31ـ «ألف» خ ل: خسر. 
32ـ «ألف» خ ل: عرف. 
33ـ «ك»: أسكن، و كلمة «غب» ليست في «ألف» خ ل. و غب كل شي‏ء: عاقبته. 
34ـ «ألف» خ ل و «ه» و «ع»: فطيبوا. «ألف» خ ل: فليطيبوا. 
35ـ كذا في «ألف» و «ك». 
36ـ كلمه «عن أنفسكم» ليست في «ألف» خ ل، و في «د» هكذا: ثم طيبوا عن دنياكم أنفساً. 
37ـ في «د» و «ج» و «و» و «ألف» خ ل: أنفسا، و في «ك» هكذا: عن أنفسكم لفتنها ثم اطمانوا. 
38ـ في «ه» و «ب» و «و» و «ع»: و طأمنوا («ع»: الفتنة). و في «ج» فطأمنوا. و في «ألف» خ ل: و ليطأمنوا. و في «ألف» خ ل: و ليطمأنوا. و طمان أي اخفض و سكن، و اطمأنوا للفتنة جأشا، أي اجعلوا قلوبكم مطمئنة لنزول الفتنة. 
39ـ في «ه» و «ب» و «و» و «ع»: و طأمنوا («ع»: الفتنة). و في «ج» فطأمنوا. و في «ألف» خ ل: و ليطأمنوا. و في «ألف» خ ل: و ليطمأنوا. و طمان أي اخفض و سكن، و اطمأنوا للفتنة جأشا، أي اجعلوا قلوبكم مطمئنة لنزول الفتنة. 
40ـ «ألف» خ ل: قاصل، بمعنى القطاع. 
41ـ الزيادة من «د».
42ـ «ب»: و بقرح. «و»: و بهرج. 
43ـ الزيادة من «د».
44ـ «ألف» خ ل: استبدال. و عبارة «و استبداد من الظالمين» ليست في «ه» و «ع».
45ـ في «ك» مكان «يدع فيئكم»: فزرع فيئكم. 
46ـ «ل»: زرعكم. «ع»: و جمعكم فيكم حصيداً. 
47ـ «ألف»: فيا خسرى لكم. «د»: فسا حسرتا بكم. «ه» و «م» و «ع»: فيا حسرة عليكم. 
48ـ «ك»: لهم «ل»: فيا حسرتى لكم. 
49ـ «ألف» خ ل: كيف. و «ع»: فأنّى. 
50ـ «ج» و «م»: لكم. و عبارة «و أنّى بكم» ليست في «ك» و «و».
51ـ «ك»: عليهم و زاد هنا في «ك»: «الأنباء»، و ليست في آية سورة هود و إنما هو بعبارة اخرى في سورة القصص: الآيه 66 هكذا: فعميت عليه الانباء يومئذ فهم لا يتسائلون. 
52ـ إشارة إلى سورة هود: الآية 28: «فعميت عليكم أنلزمكموها و أنتم لها كارهون».

درباره ما
انتقام روی سیلی خورده ات را میگیرم ، مادر !
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • حرمین
    روز شمار فاطمیه
    اوقات شرعی
    آمار سایت
  • کل مطالب : 215
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 10
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 30
  • باردید دیروز : 5
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 61
  • بازدید ماه : 108
  • بازدید سال : 563
  • بازدید کلی : 8,245
  • کدهای اختصاصی
    گوشی شما شیطانی یا الهی ؟!
    استخاره

    استخاره با قرآن کریم
    

    گالری ستون دین !
    تاریخ